محل تبلیغات شما

حرف هایی که باید گفته شوند



به لطف تایم‌زیاد کاری م

و تایم کم استراحتم

پنجشنبه عصر و جمعه رو که بیکارم به خودم تخفیف میدم که هرجور خواسنم زندگی کنم

نفس عمیق میکشم

هر وقت حالم خوبه

یه گوشه ی از جغرافیای این دنیا منو به خودش جذب میکنه

یه قسمتی از شمال. نمیدونم کجاست

نمیدونم

اما انگار من آهن م اونجا آهنربا. عجیب و شدید منو به خودش جذب میکنه

 

مثل حس خوندن یک کتاب، اونبدر عمیق که انگار داری تو فضای اون کتاب زندگی میکنی.

 

 

 

پ.ن:

کلینیک شبیه خونه س با دو تا اتاق و سرویس و آشپزخونه. دکتر این ماه اتاق کناریش به یه خانم وکیل اجاره داده

خدایا از فیس افاده ش چیزی نگم

امروز براش مهمون اومده

اومده با یه لحن بد به من میگه چرا وسایل پذیرایی نمیاری

گاهی فکر میکنم هیچ وقت از زندگیم بهره ی مطلوب رو نبردم!

 

اکثرا گرفتار کمال گرایی منفی و کمال طلبی هایی بودم و هستم که منو از بهره بردن از امکانات و داشته هام منع کرده!

انگار شرطی شدم و تا همه چیز مهیا نباشه نمیتونم لذت ببرم و همش توی ذهنم نداشته ها بُلد میشن و داشته هام هاید میشن!

 

من چهار سال توی یکی از بهترین دانشگاه های کشور درس خوندم و وقتی به عقب بر میگردم میبینم چقدر کارها عالی میتونستم انجام بدم و ندادم!

 

چند وقتیه فهمیدم این مرض نیتی در واقع کمال طلبی منفی و گیر کردن توی یک چرخه ی معیوبه.

چند وقته در تلاشم با خودم و افکار اشتباهم بجنگم

افکاری که گاهی انقدر در تار و پودم تنیده شده که تشخیص درست از اشتباه رو برام سخت و غیر ممکن میکنه!

 

ولی میتونم بگم، خیلی بهتر شدم

حتی یه دوره به شدت تغییر کرده بودم با ترس هام رو به رو شدم و با دست خالی باهاشون جنگیدم.

امروز که ماه دوم کارم و میشه گفت ماه آخرش شروع شد، فکر میکنم دلم برای این روال کاری تنگ خواهد شد.

علی رقم غرغر های بابا، علی رقم رفتار دوست نداشتنی دکتر و خانوم ح

علی رقم حس های بد مقطعی و کارهای زیاد و تایم کاری زیاد و حقوق کم،،،

دلم برای این کار و ریتمی که به زندگیم داده بود تنگ میشه:)

حالا داشتم فکر میکردم همیشه آرزو داشتم جایی کار کنم که میز و صندلی مخصوص به خودم داشته باشم و روی میز وسایل شخصی از خودم بذارم

ولی تمام مدتی که سر این کار بودم فقط به نداشته ها و نشده ها فکر کردم!

 

حالا میخوام از کمتر از یک ماه پیش رو لذت ببرم

و بعد از اون که به احتمال خیلی زیاد از این کار میام بیرون، چون انقدر برای همه از معایبش گفتم که

بعد از این کار باید تمرکزم بذارم روی تدریس و ارشد!

باید یبار دیگه با ترس هام رو به رو بشم و برای خواسته هام بجنگم و همزمان تمرین کنم کمتر دچار این کمال طلبی منفی لعنتی باشم.

 

پ.ن:

طبق لیست اهداف باید ۲ تومن پس انداز کنم

میخوام یه کاری بکنم که در ازاش باید دو تومن قلمبه بدم بره

ولی خیلی وقته آرزوی انجام این کار دارم

پس باید یکم دست از ولخرجی بیش از اندازه بردارم و پول ها رو پس انداز کنم

میدونستم تولدش تو دی ماهه تمام این سالها تصمیمم این بود کمترین اطلاعات ازش بدونم تا کمتر خودم اذیت کنم خدا خدا میکردم یادم نیفته از آخر آذر درگیر بودم ح. استوری گذاشت تولدش تبربک گفت گفتم گویا تولد یه بنده خداییِ و یه بنده خدای دیگه قلبش ریخت. صد بار بالا و پایین کردم و آخر چون دستم خورد کامنت ح. رو زیر پستش لایک کردم فردای تولدش بهش دایرکت زدم و گفتم با تاخیر مبارک اونم با بهترین حالتی که میتونست داشته باشه جوابم داد از طبیعی کردن بدم میاد از خودم از
الان باید تو مسیر رفتن به خوابگاه بودم چاوشی گوش میدادم و باز طبق معمول مسیرم کج میکردم به تاریک ترین و خلوت ترین مسیر ممکن و چاوشی توی گوشم میخوند و هوای مزه ی برف میداد و از سرما به خودم میلرزدم و به اون فکر میکردم اما نه دانشگاهی هست نه مسیری منتهی به خوابگاه نه هوایی که مزه برف بده نه چاوشی که توی گوشم بخونه نه منی که با یه خیال خام پیاده روی کنه خیال دوست داشته شدن:) سلام زمستون:) میرود آهنگ زمستون را دانلود کند!

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها